تبليغات

دسته بندي موضوعات

آرشيو مطالب

امكانات ديگر

فقر آبان 90

روزي يک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به يک ده برد تا به او نشان دهد مردمي که در آن جا زندگي مي کنند چقدر فقير هستند . آن ها يک روز و يک شب را در خانه محقر يک روستايي به سر بردند .
در راه بازگشت و در پايان سفر ، مرد از پسرش پرسيد : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالي بود پدر !....

پدر پرسيد : آيا به زندگي آن ها توجه کردي ؟
پسر پاسخ داد: فکر مي کنم !
پدر پرسيد : چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي ؟
پسر کمي انديشيد و بعد به آرامي گفت : فهميدم که ما در خانه يک سگ داريم و آن ها چهار تا . ما در حياط مان فانوس هاي تزئيني داريم و آن ها ستارگان را دارند . حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آن ها بي انتهاست !
در پايان حرف هاي پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادي ما واقعأ چقدر فقير هستيم !

تبليغات

درباره ما


    به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها

لينكدوني

تمامي حقوق در انحصار اين وبگاه ميباشد و هرگونه كپي برداري غير مجاز و شرعا حرام است. طراحي شده توسط : آرياتمپ| انتشار شده توسط :اسکريپت دوني | مرجع قالب و اسکريپت